از قصه ضرب المثل «از تو پول خواستم نه فتوا» استفاده می شود: این ضرب المثل برای افرادی می باشد که به قصد کمک گرفتن از خصوصی اقدام می کنند و آن شخص در جواب تنها حرف می زند و نصیحت می کند. ملانصرالدین معروف و معروف به مهمانی دعوت شده بود. از قضا جشنی برای بدرقه عده ای که به سفر حج می رفتند برپا شد. در روزگار های قدیم چون سفرها با اسب و شتر انجام می شد و خطرات احتمالی بیشتری مشابه راهزنان و بیماری ها وجود داشت، رفتن به سفر حج روزگار بر و پرهزینه بود و هرکسی توان پرداخت هزینه های این سفر و مخارج آن را نداشت. در آن دوران چون سفر حج طولانی بود دوستان و آشنایان مسافر جشنی ترتیب می دادند تا مسافر را ببینند و قبل از سفر با او وداع کنند. وقتي ملانصرالدين داخل مجلس شد و احترام و احترامي را كه اطرافيان براي سفر كننده حج قائل بودند ديد، با خود گفت: او را قبل از آغاز به سفر حج، همه دوست دارند. وقتی از سفر حج برگردد شهرت بیشتری پیدا می کند. .ملان نصرالدین در طول مهمانی ساکت بود و در سکوت خود به این اندیشه بود که این همه شهرت پیدا کند.اما هر چه اندیشه کرد دید که چنین شغلی پول زیادی می خواهد که ملا ندارد. مهمانی پایان شد و به منزل رفت، در حالی که در خیابان ها راه می رفت، از جلوی مسجد شهر رد شد، فکری به ذهنش خطور کرد، سریع به منزل رفت و به همسرش گفت: برای فردا چند کیسه برای من آماده کن. نان خشک، چند کیسه ماست، چند گیاه دارویی و پایان وسایل لازم برای سفر حج. . ملا گفت: سؤال کننده نیست! تا فردا جواب نهایی رو تعجب میدم و رفتم بخوابم. صبح روز بعد مولان نصرالدین نزد حکیم الشریعه رفت و پس از سلام گفت: حکیم عزیز قصد حج و زیارت منزل خدا را دارم. ملانصرالدین گفت: به زودی؟ حکیم لبخندی زد و گفت: پس چرا زودتر نگفتی تا ما هم مثل بقیه برایت جشن بگیریم تا همه مردم شهر با تو خداحافظی کنند؟ ملان نصرالدین گفت: مهمانی درست می باشد، در واقع من در سفر مشکلی دارم که تنها شما می توانید آن را حل کنید. حکم گفت: اگر بتوانم کمکت کنم قطعا در خدمتت خواهم بود.ملا با خونسردی گفت: همه چیز برای من آماده می باشد تا این سفر را انجام دهم، اما پولی ندارم که مخارج را تامین کنم.اگر این پول را به من بدهی بدهید قطعاً به سفر می روم. گفت: ملا، خودت می دانی که سفر حج بر همه واجب نیست، این سفر بر افرادی واجب می باشد که بتوانند یک سال زندگی خود و خانواده خود را تأمین کنند، پس حج بر تو واجب نیست. ملانصرالدین که از شنیدن این پاسخ خوشش نیامد گفت: آقا. حکیم من از تو پول خواستم نه فتوا!ضرب المثل من از تو پول خواستم نه فتوا
از قصه ضرب المثل «از تو پول خواستم نه فتوا» استفاده می شود: این ضرب المثل برای افرادی می باشد که به قصد کمک گرفتن از خصوصی اقدام می کنند و آن شخص در جواب تنها حرف می زند و نصیحت می کند. ملانصرالدین معروف و معروف به مهمانی دعوت شده بود. از قضا جشنی برای بدرقه عده ای که به سفر حج می رفتند برپا شد. در روزگار های قدیم چون سفرها با اسب و شتر انجام می شد و خطرات احتمالی بیشتری مشابه راهزنان و بیماری ها وجود داشت، رفتن به سفر حج روزگار بر و پرهزینه بود و هرکسی توان پرداخت هزینه های این سفر و مخارج آن را نداشت. در آن دوران چون سفر حج طولانی بود دوستان و آشنایان مسافر جشنی ترتیب می دادند تا مسافر را ببینند و قبل از سفر با او وداع کنند. وقتي ملانصرالدين داخل مجلس شد و احترام و احترامي را كه اطرافيان براي سفر كننده حج قائل بودند ديد، با خود گفت: او را قبل از آغاز به سفر حج، همه دوست دارند. وقتی از سفر حج برگردد شهرت بیشتری پیدا می کند. .ملان نصرالدین در طول مهمانی ساکت بود و در سکوت خود به این اندیشه بود که این همه شهرت پیدا کند.اما هر چه اندیشه کرد دید که چنین شغلی پول زیادی می خواهد که ملا ندارد. مهمانی پایان شد و به منزل رفت، در حالی که در خیابان ها راه می رفت، از جلوی مسجد شهر رد شد، فکری به ذهنش خطور کرد، سریع به منزل رفت و به همسرش گفت: برای فردا چند کیسه برای من آماده کن. نان خشک، چند کیسه ماست، چند گیاه دارویی و پایان وسایل لازم برای سفر حج. . ملا گفت: سؤال کننده نیست! تا فردا جواب نهایی رو تعجب میدم و رفتم بخوابم. صبح روز بعد مولان نصرالدین نزد حکیم الشریعه رفت و پس از سلام گفت: حکیم عزیز قصد حج و زیارت منزل خدا را دارم. ملانصرالدین گفت: به زودی؟ حکیم لبخندی زد و گفت: پس چرا زودتر نگفتی تا ما هم مثل بقیه برایت جشن بگیریم تا همه مردم شهر با تو خداحافظی کنند؟ ملان نصرالدین گفت: مهمانی درست می باشد، در واقع من در سفر مشکلی دارم که تنها شما می توانید آن را حل کنید. حکم گفت: اگر بتوانم کمکت کنم قطعا در خدمتت خواهم بود.ملا با خونسردی گفت: همه چیز برای من آماده می باشد تا این سفر را انجام دهم، اما پولی ندارم که مخارج را تامین کنم.اگر این پول را به من بدهی بدهید قطعاً به سفر می روم. گفت: ملا، خودت می دانی که سفر حج بر همه واجب نیست، این سفر بر افرادی واجب می باشد که بتوانند یک سال زندگی خود و خانواده خود را تأمین کنند، پس حج بر تو واجب نیست. ملانصرالدین که از شنیدن این پاسخ خوشش نیامد گفت: آقا. حکیم من از تو پول خواستم نه فتوا!
