روزگار ضرب المثل دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما کاشتیم و دیگران خوردند، استفاده از ضرب المثل: ضرب المثل دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما کاشتیم و دیگران خوردند، در مورد افراد خیرخواه و نیکوکار گفته می شود که نمی توانند از آن بهره ببرند. نیکی هایشان در این دنیا سرگذشت ضرب المثل: انوشیروان پادشاه نامدار ایران در گذشته های دور برای شکار از قصر بیرون رفت. انوشیروان در حین گفت‌وگو با وزیر حیله گر به طبیعت اطراف نیز نگاه می کرد و از آن لذت می برد. ناگاه انوشیروان پیرمرد قوزدار را دید که نهالی در کنارش حفاری می کرد. انوشیروان از اطرافیانش خواست که بایستند تا ببینند پیرمرد چه می کند. انوشیروان آمد و سلام کرد. پیرمرد به او نگاه کرد و سلام کرد. انوشیروان پرسید: پیرمرد چه کار می کنی؟ پیرمرد گفت: دارم زمین را می کنم، می خواهم این نهال گردو را بکارم.انوشیروان گفت: گردو! پیرمرد، با این سن و سالت به این سختی زمین را برای کاشت آجیل می کنی؟ پیرمرد گفت: کار من این می باشد: از کودکی جز کشاورزی کاری انجام نداده ام. الان 80 ساله هستم. این شغل چه اشکالی دارد؟انوشیروان خندید و گفت: نه باشه شگفتی کردم. مردی در این سن باید آجیل بکارد. شما بهتر می دانید که گردو دست‌کم شش یا هفت سال طول می کشد تا به پتانسیل کامل خود برسد. پدر، تا زمانی که نخواهی از آن استفاده کنی، ممکن می باشد زنده نباشی. پیرمرد که تازه معنی انوشیروان را فهمیده بود گفت: ما بچه بودیم، آجیل نبود که بخوریم، دیگران آن درختان را کاشتند و ما خوردیم، اکنون باید بکاریم. انوشیروان از این اندیشه و بزرگواری پیرمرد خوشش آمد و گفت: تحسین. همکارش وزیر می دانست که وقتی انوشیروان لب به تایید کسی می گشاید، به معنای تشکر از او با سکه های طلا می باشد. وزیر کیسه ای سکه به انوشیروان داد و او به پیرمرد داد. پیرمرد در حالی که چشمش به کیسه های طلا افتاد کیسه را باز کرد و به انوشیروان گفت: یادت است که به من گفتی تا درخت گردویت میوه ندهد نمی توانی زنده بمانی؟ انوشیروان گفت: آری، پیرمرد گفت: اما نهالی که امروز کاشتم، بدون اینکه به آن آب و کود مناسب بدهم و از آن مراقبت کنم، به کمک طلوع خورشید و حضور حضرتعالی، امروز سکه های طلا تولید کرد. “.انوشیروان از پاسخ پیرمرد بینهایت خرسند شد و دوباره گفت: متشکرم و کیسه دیگری طلا به پیرمرد دادی، سپس با پیرمرد خداحافظی کرد.پس از این گفتگو، انوشیروان و همراهانش به راه افتادند تا قبل از فرا آمدن شب به شکارگاه خود برسند.ضرب المثل دیگران کاشتند و ما خوردیم ، ما بکاریم دیگران بخورند
روزگار ضرب المثل دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما کاشتیم و دیگران خوردند، استفاده از ضرب المثل: ضرب المثل دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما کاشتیم و دیگران خوردند، در مورد افراد خیرخواه و نیکوکار گفته می شود که نمی توانند از آن بهره ببرند. نیکی هایشان در این دنیا سرگذشت ضرب المثل: انوشیروان پادشاه نامدار ایران در گذشته های دور برای شکار از قصر بیرون رفت. انوشیروان در حین گفت‌وگو با وزیر حیله گر به طبیعت اطراف نیز نگاه می کرد و از آن لذت می برد. ناگاه انوشیروان پیرمرد قوزدار را دید که نهالی در کنارش حفاری می کرد. انوشیروان از اطرافیانش خواست که بایستند تا ببینند پیرمرد چه می کند. انوشیروان آمد و سلام کرد. پیرمرد به او نگاه کرد و سلام کرد. انوشیروان پرسید: پیرمرد چه کار می کنی؟ پیرمرد گفت: دارم زمین را می کنم، می خواهم این نهال گردو را بکارم.انوشیروان گفت: گردو! پیرمرد، با این سن و سالت به این سختی زمین را برای کاشت آجیل می کنی؟ پیرمرد گفت: کار من این می باشد: از کودکی جز کشاورزی کاری انجام نداده ام. الان 80 ساله هستم. این شغل چه اشکالی دارد؟انوشیروان خندید و گفت: نه باشه شگفتی کردم. مردی در این سن باید آجیل بکارد. شما بهتر می دانید که گردو دست‌کم شش یا هفت سال طول می کشد تا به پتانسیل کامل خود برسد. پدر، تا زمانی که نخواهی از آن استفاده کنی، ممکن می باشد زنده نباشی. پیرمرد که تازه معنی انوشیروان را فهمیده بود گفت: ما بچه بودیم، آجیل نبود که بخوریم، دیگران آن درختان را کاشتند و ما خوردیم، اکنون باید بکاریم. انوشیروان از این اندیشه و بزرگواری پیرمرد خوشش آمد و گفت: تحسین. همکارش وزیر می دانست که وقتی انوشیروان لب به تایید کسی می گشاید، به معنای تشکر از او با سکه های طلا می باشد. وزیر کیسه ای سکه به انوشیروان داد و او به پیرمرد داد. پیرمرد در حالی که چشمش به کیسه های طلا افتاد کیسه را باز کرد و به انوشیروان گفت: یادت است که به من گفتی تا درخت گردویت میوه ندهد نمی توانی زنده بمانی؟ انوشیروان گفت: آری، پیرمرد گفت: اما نهالی که امروز کاشتم، بدون اینکه به آن آب و کود مناسب بدهم و از آن مراقبت کنم، به کمک طلوع خورشید و حضور حضرتعالی، امروز سکه های طلا تولید کرد. “.انوشیروان از پاسخ پیرمرد بینهایت خرسند شد و دوباره گفت: متشکرم و کیسه دیگری طلا به پیرمرد دادی، سپس با پیرمرد خداحافظی کرد.پس از این گفتگو، انوشیروان و همراهانش به راه افتادند تا قبل از فرا آمدن شب به شکارگاه خود برسند.
