قصه ضرب المثل اگر کلاغ باشی من بچه زاغ من هستم. ضرب المثل “اگر کلاغ باشی، من بچه کلاغ من هستم” به مردم می گوید که اندیشه کنند بینهایت باهوش و باهوش هستند. روزی روزگاری کلاغی روی درختی در وسط شهر بزرگی زندگی می کرد که تازه تخم گذاشته بود و از آنها مراقبت می کرد. . تا اینکه جوجه هایشان بیرون آمد و کلاغ صاحب سه جوجه کلاغ شد. کلاغ مادر بینهایت سرشاد شد و از جوجه هایش مراقبت کرد. برای آنها غذا درست کرد و با بال هایش برای جوجه هایشان سایبان درست کرد، روزی که کلاغ برای جستجوی غذا از لانه خارج شد، گربه به لانه او حمله کرد و دو تا از جوجه هایش را خورد. جوجه سوم که بینهایت باهوش و باهوش بود از دست گربه عقبنشینی کرد و توانست در میان برگ درختان پوشیده شود و زنده بماند. وقتی کلاغ مادر به لانه برگشت و جوجه هایش را نیافت، آغاز به گریه و ناله کرد و یکدفعه جوجه کلاغ آشکار شد و گفت: خدای من پیروز شدم از دست گربه عقبنشینی کنم. مادر زاغ سرشاد شد. شکر وقتی جوجه هایش را دید و با خدا دعا کرد، گفت که لااقل یکی از جوجه هایش زنده مانده میباشد.پس از این ماجرا زاغ مادر جوجه خود را رها نکرد و از آن مراقبت کردتا اینکه وقت یاد گرفتن پرواز مثل کلاغ فرا رسید. مادرش با شکیبایی و مهربانی انبوه پایان هنر پرواز را به او آموخت. جوجه کلاغ کم کم توانست خود به خود پرواز کند. و مادرش بینهایت سرشاد بود که جوجه زاغ می تواند به سرعت پرواز را یاد بگیرد. یک شب کلاغ مادر به جوجه اش گفت: تو بزرگ شدی و می توانی از خودت مراقبت کنی. تنها در اطراف انسان ها بینهایت مراقب باشید، زیرا نوزادان انسان همیشه برای آسیب و آزار مرغ ها و پرندگان هستند. باید مراقب خودت باشی. بچه زاغ که با تمرکزفکر به حرف های مادرش گوش می داد، اندیشه کرد و گفت: نگران نباش مادر، اگر دیدم مردم برای برداشتن سنگ از زمین خم می شوند، عقبنشینی می کنم. “اگر تو کلاغی، من یک بچه کلاغ هستم.”